سلام و رحمت و برکات خدا بر بندگان صالحش
می خواستم در مورد حنا براتون بنویسم.
راستشو اگر بخواهید متاءسفانه حنا دچار مریضیه حادی شده بود.
که مجبور بودیم ببریمش خوابگاه زمستانی جای اولش...
و جوجه طلایی که اسم دیگه ی اون سفید برفی بود
به خاطر حنا مشکل دار شده بودکه مجبور بودیم ازش بگذریم.
من نمیخوام وارد موضوع بشم چون شما هم ناراحت میشین.
حنا آنقدر بدشده بود که بعضی وقت ها هم لولود را می زد.
خیلی از دستش دلخور بودم ولی مامانم میگه اون حیوونه و عقل نداره...
ما به خاطر زمستان امسال لولود و حنا را بردیم پیش مرغ های پدربزرگم...
راستش پشیمون شدم ببرمش جای اولش و هنوزم حنا رو دوستش دارم...
حنا شاید به خاطر اینکه نمی گذاشتیم بیاد بیرون و بگرده و از طرفی هم
به خاطر جوجه طلایی من و حمیده ناراحت بودیم و حمیده از روی عصبانیت
با میله ی جادونه ایشون به حنا میزد من هم کمی میزدم آخر من هم ناراحت بودم.
برای همین دق و دلیشو سربدبخت جوجه طلایی خالی می کرد
من با زدن حنا دلم براش می سوخت چون دوستش داشتم و دارم هنوز...
از اول زندگی سفید برفی تا مرگش همیشه ترس و واهمه و نگرانی بود.
اون نمیتونست از خودش مراقبت کنه و حنا هم از روی لجبازی و حسادت
به اون می زد.حنا فکر می کرد که خونشون فقط مخصوص خودشو لولوده
و این در خیلی از حیوانات وجود داره مثل شیر پلنگ...
ولی نباید این طور می شد چون از قدیم گفتند که دوتا مرغ غریبه وقتی به هم میرسند
به هم می زنند و بعد با هم دوست می شوند...
خیلی عجیبه واقعاً...ولی چی بگم ... والا آخرش نفهمیدم که
حنا مریض بود یا حسود بود یا دیوونه شده بود ولی
این هم بدونید که از اول تا الان من حنا و لولود رو بیرون می کردم
تا کمی گردش کنن و بعد اون ها رو به داخل می بردم
و مواظب بودم که حیاط رو کثیف کاری نکنند دلم براشون می سوخت با این حال
مامانم و حمیده ناراضی بودن و گله داشتن و می گفتن که چرا
مریم اینا رو بیرون کردی و چون از دست حنا دلخور بودم
بعضی وقت ها اونو نمیاوردمش بیرون این هم بدونید که
معلوم نیست که دیگه بتونم از لولود مراقبت کنم
شاید به جای اون ها جوجه های نو و زیبایی بخرم
ولی لولود و لی لی لی لی همیشه مرغ های خاص و زیبایی بودند.
[ شنبه 14 آذر 1394برچسب:حنای دیوونه,
] [ 1 بعد از ظهر ] [ مریم آفرینش ][